♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!


 

باز هم به گوشه ای پناه میبرم

 

و فرو میروم به افکار گره خورده ی خود

 

اتاقم را خاموش می کنم از هر انچه که

 

می تواند روشن کند فضایش را

 

لیوان ابی با بی میلی میگذارم بالای تختم

 

پاهایم را جمع میکنم سرم را میگذارم روی زانوهایم

 

 

و به فکر فرو میروم سفر میکنم به سالها پیش

 

همان روزهایی که برایم دردناک بود

 

این روزها که دیگر حتی اشک هایم مجالم نمی دهند

 

 

دیگر بغض خفه کننده ام یاریم میدهد با درد با رنج

 

 

امروز روز چندمیس که در اتاق حبسم ؟2 روز؟نمیدانم

 

 

شاید سالهاست که خودم را در این محکمه

 

که در ان قاضی وجود ندارد زندانی کردم

 

نه زندانیم کرده اند

 

پی نوشته:و سرنوشت برایم اینچنین رقم زد

 

تنها .ساکت .دردناک

 

من از پی چی اینچنین میدوم

 

و گریه کنان

 

 

 فریادی بالاتر از سکوت میزنم

 

#نســـــــــــیم#

 

 


نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:33 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا